آغوش تو چتر نجات من است،
چرا باز نمی شود؟
+ آدم درون ریزی هستم که الان به شدت، از درون لبریزم... اما عجیب است که این لبریز، چرا سرریز نمیشود، ..!
+ گرفته حالی ما را کسی نمی فهمد/ شکسته بالی ما را کسی نمی فهمد
شبیه دهکده های جزامیان هرگز/ غم اهالی ما را کسی نمی فهمد
همیشه آفت از این روستا گذر کرده است/ بلای شالی ما را کسی نمی فهمد
هزار حور و پری در دلش نشسته ولی/ ترنج قالی ما را کسی نمی فهمد
اگر چه وارث #شعر هزار ساله شدیم/ بزرگ سالی ما را کسی نمی فهمد
نیمه شب و
من و
یاد تو
و کتابی
وارونه در دستم
خدا نیاورد آن روز را که از خودت خسته شوی ...
+ سمین ! تنها حرف بزن / تنها بخند / تنها راه برو / تنها اشک بریز / تنهایی بخواب / تنهایی بنویس / ... ی کلام .../ تنهایی رو زندگی کن / حضرت دوست تو رو تنها می پسندد .
+ مامان ! به خوابم بیا ... / بگذار جهانم دوباره آرام بگیرد
بخوان به معراج آغوشت مرا
که سرزمین این کولی
ار مرز نفس های تو آغاز می شود ...
+ عزیزم .../ بعضی درد دلها گوش نمی خواهد ... / گوشه آغوش می خواهد
مرور قصه شیرین هر روزه که دلم میخواهد مدام تکرارش کنم، مثل "امروز افطار چه بخوریم" مرا تبدیل کرده است به آدمی که سخت ترین تصمیم های زندگیش را در عرض چند ثانیه می گیرد. در همین لحظه تصمیمم را گرفتم. نگران من نباش. زندگی را عاشقانه از میان برگهای ریحان و نعناع بو بکش. و بگذار، دستهای ظریف زنانه ام ، سفره ای گلدار پهن کند به روی روان زندگی ات. ولی تو هم لطفا همهی چیزهایی که گیر کرده در این گلوگاه را بردار. چرا که زندگی بیش از آنکه عشق بخواهد، آرامش می خواهد... ( رمضان سال 89)
+ از دل من اما ... !!
+ خودم را می زنم به خیابان های / شب های .../ سیگارهای ... / های های منی که از خلا پر بود ... / همین طور برای خودم میخندم / همین طور برای خودش اشک می آید ...
دلم یک دوست می خواهد
که خیلی مهربان باشد ...
+ دلش اندازه دریاااااا / به رنگ آسمان باشد ... / خوبه که هستی
نمی دانم
کدام پل
در کجای جهان شکسته است
که هیچکس به خانه اش نمی رسد