... تلخ مثل عسل

بی شک می توان روزهای تازه ای رقم زد ...

... تلخ مثل عسل

بی شک می توان روزهای تازه ای رقم زد ...

نگو دوستت دارم


نگودوستت دارم
انسان این واژه را می شنود
واژه از پوستش رد می شود
با نگاهی پایین می رود و اسب های قلبش شیهه می کشند . تندتر می دوند بر سینه اش
محکم تر   سم  می کوبند ...

نگو دوستت دارم
انسان باور می کند
افسار اسب وحشی را به دستت می دهد ... به تو تکیه می کند
در آغوشت اشک می ریزد
یال هایش را می دهد تو شانه کنی
انسان باور می کند
و عشق دردناک ترین اعتقاد است
اعتقادی که با سیلی پاک نمی شود
با خیانت قوت می گیرد
با اهانت  راسخ تر می کند

به انسان نگو دوستت ندارم
ضربانش کند می شود ... پای اسب هایش  می شکند
اسب ها بر زمین می افتند ...درد می کشند
انسان میباید حیوان را راحت کند
انسان عرق می ریزد ...اشکهایش ...
در بالشت جمع می شود
عطر موهایت را حبس می کند
نفس نمی کشد
بالشت را روی سینه اش می گذارد . به قلبش گلوله می زند
بخار گرم از گلوی اسب ها بالا می رود
از دهانشان می جوشد
سینه ی انسان سبک می شود
اسب ها به سمت کوهستان دور می دوهند سم هایشان ... صدا ندارد
پال هایشان یخ بسته ...
عشق از دست می رود . انسان گناه دارد ...
نگو دوستت دارم انسان باور می کند ... نگو دوستت دارم ...



   

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.