باید تو روزای برفی و سرد ...
یکی باشه دست آدم رو بگیره و...
دل آدم رو گرم کنه ... !
+ آهنگ
از این پل
می دانم «صراط» یعنی مستقیم
اما تمام راه های دنیا را
اریب رفته ام
نیازی به فرجام خواهی نیست
حکم عادلانه است
...
ﺩﻳﺪﻯ ﻭﻗﺘﻰ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻛﺎﻏﺬ ﻣﻴﺒﺮﻯ ﺍﺫﻳﺘﺖ ﻣﻴﻜﻨﻪ، ﻣﻴﺴﻮﺯﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻓﻜﺮﺕ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻧﻤﻴﺮﻩ ،
ﺍﻣﺎ ﻣﺜﻼ ﻭﻗﺘﻰ ﺑﺎ ﭼﺎﻗﻮ ﻣﻴﺒﺮﻯ ﺑﻌﺪﻩ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﻴﻜﻨﻰ
ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻛﺎﻏﺬ ﺍﺯ ﭼﺎﻗﻮ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺗﺮ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺁﺳﯿﺐ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﻏﺬ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﯽ ...
ﺣﮑﺎﻳﺖ ﺑﻌﻀﻲ ﺁﺩﻣﺎﺱ ...
+ بی قرار میشوی ؛ وقتی قرار کسی نباشی ...!!!
من ، سیاره عشق
موکب تنهایی مان
تو ، بود و نبود
اشارتی از موی بر جای مانده
لختی درنگ
و آه...
هیچ کس
به فریادم
نمی رسد
تو
به سکوتم برس ...
ای وای بر اسیری ، کز یاد رفته باشد
در دام مانده صید و صیاد رفته باشد ...
آغوش تو چتر نجات من است،
چرا باز نمی شود؟
+ آدم درون ریزی هستم که الان به شدت، از درون لبریزم... اما عجیب است که این لبریز، چرا سرریز نمیشود، ..!
+ گرفته حالی ما را کسی نمی فهمد/ شکسته بالی ما را کسی نمی فهمد
شبیه دهکده های جزامیان هرگز/ غم اهالی ما را کسی نمی فهمد
همیشه آفت از این روستا گذر کرده است/ بلای شالی ما را کسی نمی فهمد
هزار حور و پری در دلش نشسته ولی/ ترنج قالی ما را کسی نمی فهمد
اگر چه وارث #شعر هزار ساله شدیم/ بزرگ سالی ما را کسی نمی فهمد
نیمه شب و
من و
یاد تو
و کتابی
وارونه در دستم